• درباره
    چرا اینجا هستیم؟
    ﻗﺒﻞ از ﭘﯿﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ اﻧﺠﻤﻦ ﻣﻌﺘﺎدان ﮔﻤﻨﺎم ﻣﺎ اﺧﺘﯿﺎر زﻧﺪگی خود را کاملا از دست داده بودیم و دیگرنمی توانستیم مانند دیگران زندگی کنیم و از آن لذت ببریم. برای زندگی به چیزی متفاوت نیاز داشتیم و تصور می کردیم که آن را در موادمخدر پیدا کرده ایم. برای ما مواد مخدر مهتر از خانواده، همسر و فرزندان مان شده بود و می بایستی آن را به هر قیمتی بدست می آوردیم. در این راه به بسیاری از مردم لطمه های شدید زده ایم، اما بیش از همه خودمان را آزار داده ایم. ما به خاطر نداشتن جنبه قبول مسئولیت های فردی، در واقع خودمان برای خودمان گرفتاری درست می کردیم و این طور به نظر می رسید که نمی توانیم زندگی را آن طور که هست قبول کنیم. اکثر ما متوجه شده بودیم که اعتیادمان یک خودکشی تدریجی است. اما اعتیاد، این دشمن زیرک زندگی، قدرت انجام هرگونه اقدامی را از ما سلب کرده بود. در نهایت بسیاری از ما کارمان به زندان ها کشیده شد. بسیاری دست به دامن پزشکان، روان پزشکان، و یا مذاهب شدیم، اما هیچ یک از آن ها برای حل مشکل ما کافی نبود. بیماری ما همیشه یا دو باره عود می کرد و یا بدتر می شد. تا عاقبت از روی ناچاری در معتادان گمنام به یکدیگر پناه آوردیم. پس از پیوستن به انجمن معتادان گمنام متوجه شدیم که ما افرادی بیمار هستیم و از بیماریی رنج برده ایم که علاج شناخته شده ای ندارد. اما به هر حال می توان آن را در نقطه ای از فعالیت باز داشت و پس از آن امکان بهبودی هم وجود دارد. ما معتادانی هستیم که خواهان بهبودیم. ما در گذشته برای سرپوش گذاردن بر روی احساسات مان از موادمخدر استفاده می کردیم و برای ادامه مصرف آن به هر کاری که لازم بود دست می زدیم. بسیاری از ما خمار از خواب بیدار می شدیم و قدرت سر کار رفتن را نداشتیم و یا نشئه به آن جا می رفتیم. بسیاری از ما به خاطر مخارج زیاد مصرف مان دست به دزدی می زدیم و باعث آزار عزیزان مان می شدیم. ما تمام این کارها را می کردیم و بعد هم به خود می گفتیم، « از پس آن بر می آیم ». ما همیشه به دنبال راه فرار بودیم. نمی توانستیم با زندگی، آن طور که بود روبرو شویم. اوایل، مصرف برای مان لذت بخش بود، اما به مرور به صورت عادت درآمد و عاقبت لزوم حیاتی پیدا کرد. ما در مورد پیش روندگی این بیماری چیزی نمی دانستیم و بدون که بدانیم به کجا کشانده می شویم، در سراشیب نابودی به جلو می رفتیم. ما معتاد بودیم، اما خودمان آن را نمی دانستیم. سعی می کردیم به کمک موادمخدر از واقعیات،درد و بدبختی فاصله بگیریم، اما پس از پریدن نشئگی در می یافتیم که مشکلات هنوز سر جای خود هستند، حتی بدتر هم شده اند و ما هم برای فراموش کردن آن ها دوباره و دوباره مصرف می کردیم و هر بار دفعات و مقدار آن را بالاتر می بردیم.
    چرااینجاهستیم؟ ما به دنبال کمک بودیم، اما پیدا نکردیم. اکثر پزشکان از مسئله بغرنج ما چیزی سر در نمی آوردند و می خواستند با تجویز دارو به ما کمک کنند. زنان، شوهران و عزیزان مان هر چه داشتند به ما می دادند و به امید بهتر شدن و یا قطع مصرف ما، تمام انرژی خود را از دست می دادند. سعی می کردیم به جای مواد مخدر مصرفی، نوع دیگری را جایگزین کنیم، اما این کار فقط رنج ما را طولانی تر می کرد. سعی کردیم مصرف خود را محدود و تفننی کنیم، ولی موفق نشدیم. در واقع چیزی به نام معتاد تفننی وجود ندارد. بعضی از ما در مذاهب، فرقه ها و کلیسا ها به دنبال جواب گشتیم. بعضی، با کوچ کردن و از شهری به شهر دیگر رفتن، در فکر علاج بودیم و برای مشکلات خود، محیط زیست و شرایط زندگی را مقصر می دانستیم. کوشش برای علاج دردمان به وسیله سفر، این فرصت را به ما می داد که از افراد جدیدی سوءاستفاده کنیم. بعضی از ما در رابطه های جنسی و یا رفیق بازی به دنبال تائید و امنیت می گشتیم، اما این رفتار تائید طلبانه، بیش از گذشته ما را به عمق اعتیاد سرنگون می کرد. بعضی، ازدواج و طلاق یا فرار را امتحان کردیم، اما هر کاری که می کردیم از بیماری خود رها نمی شدیم. ما به نقطه ای از زندگی رسیدیم که احساس می کردیم آب از سرمان گذشته و کار تمام است. نزد فامیل، دوستان و همکاران دیگر ارزش چندانی نداشتیم. بسیاری از ما بیکار بوده و قابلیت کار کردن را از دست داده بودیم. موفقیت به هر شکلی برایمان موضوعی ترسناک و کاملا غریبه شده بود. دیگر اصلا نمی دانستیم که چه کار باید بکنیم. هر چه احساس بی ارزشی در ما بیشتر می شد، برای مخفی کردنش بیشتر مصرف می کردیم. درد و بدبختی خسته و بیزارمان کرده بود. ما وحشت زده بودیم و از ترسهای مان می گریختیم، هر چقدر هم که فرار می کردیم، ترس مانند سایه همراه مان بود. نا امید، بی ثمر و کاملا از دست رفته بود. دردناک ترین احساس ما ناامیدی بود. انزوا و انکار اعتیاد، باعث می شد که ما سریع تر سرازیری نیستی را طی کنیم. دیگر هیچ گونه امیدی به بهتر شدن نداشتیم. بیچارگی، خلاء و ترس طریقه زندگی مان شده بود. ما کاملا شکست خورده بودیم. چیزی که ما در واقع به آن نیاز داشتیم تغییر شخصیت بود. تغییر الگوی زندگی خود آزادانه، کاملا لازم به نظر می رسید. دروغ گویی ها، خیانت ها و دزدی های مان ما را در چشم خودمان خوار و خفیف کرده بود. ما به اندازه کافی خود آزاری کرده بودیم. عاقبت عجز خود را تجربه کردیم و وقتی دیگر هیچ چیز نمی توانست ترس و وحشت ما را از بین ببرد، به خط آخر رسیدیم و آماده در خواست کمک شدیم. ما در جستجوی راه حل دست مان دراز کردیم و معتادان گمنام را پیدا کردیم. به عنوان یک بازنده به اولین جلسه NA رفتیم و نمی دانستیم باید چه انتظاری داشته باشیم. پس از حضور در یک یا چند جلسه به مرور احساس کردیم که اعضاء مایلند به ما کمک کنند و این مسئله برایشان اهمیت دارد. اگر چه فکر و کاری که در گذشته کرده باشیم، مهم نیست و دیگران هم همان کارها را کرده اند. دوستان انجمن چنان دور و برمان را گرفته بودند که به مرور دریافتیم دیگر تنها نیستیم. بهبودی، چیزی است که در جلسات ما جریان دارد و مسئله مرگ و زندگی است. ما متوجه شدیم این برنامه وقتی کار می کند که بهبودی را در اولویت قرار دهیم. در این جا ما با سه واقعیت هشدار دهنده روبرو شدیم :
    1 – ما در مقابل اعتیاد عاجزیم و زندگی مان غیرقابل اداره است.
    2 – با آن که مسئول بیماری خود نیستیم، اما مسئول بهبودی خود هستیم.
    3 – ما دیگر نمی توانیم مردم، جاها و چیز ها را به خاطر اعتیاد خود سرزنش کنیم و باید با مشکلات و احساست خود روبرو شویم.
    بهترین وسیله بهبودی، یک معتاد درحال بهبودی است. ما بر روی بهبودی و احساسات خود متمرکز می شویم، نه کارهایی که در گذشته کرده ایم. رفقا، اماکن و افکار سابق معمولا تهدیدی برای بهبودی ما هستند. ما احتیاج به تغییر همبازی ها، زمین های بازی و اسباب بازی خود داریم. بعضی از ما در مواقعی که حس می کنیم نمی توانیم بدون موادمخدر مسائل مان را حل و فصل کنیم، فورا دچار افسردگی، خشم و رنجش می شویم. احساس واماندگی و تنهایی و پسرفت های جزئی اغلب باعث می شود احساس کنیم که اصلا بهتر نشده ایم. ما دریافتیم از بیماری رنج می بریم و نه یک مسئله بغرنج اخلاقی. نکته اینجاست که ما انسان های چندان بدی نبوده ایم، بلکه فقط شدیدا بیمار بوده ایم. اکنون دریافته ایم که با پرهیز از مصرف، می توان این بیماری را متوقف کرد. ما امروز قادریم تمامی احساسات و عواطف خود را تجربه کنیم. قبلا از پیوستن به انجمن ما یا خیلی خوش و یا شدیدا افسرده بودیم. احساسات منفی ای که خودمان داشتیم با نکته های مثبتی مانند به فکر دیگران بودن عوض شده است. اکنون جواب سوالات می رسند و مشکلات حل می شوند. احساس انسان بودن دوباره، چه موهبتی بزرگی است. ما چقدر با گذشته خود تفاوت پیدا کردیم. ما می دانیم که برنامه NA کار می کند. این برنامه ما را قانع کرد که به جای سعی در تغییر دادن مردم و شرایط محیط، باید خودمان را تغییر دهیم. ما فرصت های خوب و تازه ای کشف کرده ایم. در ما احساس ارزش پدید آمده است. احترام به خود را آموخته ایم. این برنامه، یک برنامه آموزشی است. با به کارگیری قدم ها، ما به جایی می رسیم که اراده یک نیروی برتر را می پذیریم. پذیرش، به بهبودی منتهی می شود. ما ترس های مبهم خود را از دست می دهیم و عاقبت به آزادی می رسیم.